اینم از تولد نیروانا جون( دخمل ، دخترخاله مامانی)
خوشبختانه تو و نیروانا خیلی رابطتون خوبه و هر وقت همو می بینید کلی با هم بازی میکنید و ما هم استراحت
چون نسبتا با ما دیگه کاری ندارید ( البته بعضی موقع ها هم چپتاتون ناقلا میشه)
تولد نیروانا جونم به شما حسابی خوش گذشت و شما و نیروانا جون و نگار جون کلی باهم بازی کردین
جشن تو جشن تولد تمومه خوبیهاست
جشن تو شروع زیبای تمومه شادی هاست
نیروانا جون
3 سالگیت مبارک
ایشاالله همیشه شاد و تندرست و موفق باشی
ادامه مطلب...نوشته شده در تاريخ 10:35 | جمعه 22 بهمن 1395 توسط مامان و بابا
سلام شایلینی
21 بهمن تولد یکسالگی کیان جون بود، ( گل پسر، پسر خاله مامانی) اما از اون جایی که تولدش همزمان با تولد دختر عمش نیروانا جون بود چند روز زودتر جشنشو گرفتن
شما هم این روزا عاشق جشن تولد شدی و کلی ذوق داشتی از رفتن به جشن
خیلی هم بهت خوش گذشت و کلی هم هل و هوله خوردی ، وای وای وای
کیان جون یک سالگیت مبارک گل پسر
نوشته شده در تاريخ 10:35 | شنبه 16 بهمن 1395 توسط مامان و بابا
رسیدیم به یکی از بهترین روزهای زندگیمون
روز تولد نازگلم
نازگل، چقدر زود داری بزرگ میشی،آخه کجا چنین شتابان
بلی دخملی مامان 4 ساله شد
ناززززززگگگگگلم 4 سالگیت مبارک
انگار همین دیروز بود که دخمل مامان ساعت 8:15 روز 11 دیماه 91 در بیمارستان پاستور مشهد دیده به جهان گشود
امروز برایمان تکرار آن روز فراموش ناشدنی است...
روزی که،
دلمان گواهی می داد
اتفاقی می افتد
اتفاقی می افتد...
و لحظاتی بعد
فرشته ایی از آسمان فرود آمد
دنیا، صدای گریه کودکی را شنید که امروز بهانه ایی است برای شادمانی ما
امروز روزی است که تو به دنیا آمدی...
همان روز زیبایی که خداوند مهربان با تمام عظمتش به زمین لبخند زد.
دخترم
امروز برای ما، فقط یک روز تولد معمولی نیست بلکه روز تولد تمام شادی های عالم است...
امروز سالروز شاد شدن ما به خاطر وجود دوباره توست...
امروز روزی است که عاشقانه خدا را شکر می گوییم برای داشتن تو...
این را بدان همیشه و همیشه قشنگ ترین صدای زندگیمان تپش قلب توست
پس همیشه برایمان بمان و بدان که عاشقانه دوستت داریم.
و من و بابایی هم برای این روز به یادماندنی تصمیم گرفتیم شما رو سوپرایز کنیم
آخه خیلی عاشق سوپرایز کردن و سوپرایز شدنی
واسه همین چیزی به روت نیاوردیم، فقط ازت پرسیدیم دوست داری کیک تولدت چی باشه ؟!
و شماهم کیتی رو انتخاب کردی
(دخمل مامان غیر از تولد یک سالگیش بقیه تولداش خودش کیک تولد و یا به عبارتی تم تولدشو انتخاب کرده.
گفته باشم از حالاهم واسه تولد 5 سالگیش ازمون کیک آدم برفی خواسته( کیک تولد یکسالگیش!!!))
خلاصه روز تولد از مامان جون باباجون خواستیم بیان دخملی رو ببرن خونشون تا من و بابایی
به تزیینات ساده خونه برسیم.
گرچه دخملی یه حدسهایی زده بود و یه سری سوالات می پرسید،
ولی به هرحال به همراه مامان جون باباجونش رفت
اما چندین بار تماس گرفت و با شیرین زبونیهاش دل مارو آب می کرد و می گفت کاراتونو کردین!!!
و دخملی ساعت 5 به همراه مامان جون بابا جونش اومد خونه
کلی ذوق زده بود و می گفت مامان سوپرایزم کردین
عاشقتم مامانی عاشق
نوشته شده در تاريخ 23:28 | شنبه 11 دی 1395 توسط مامان و بابا
شایلین مامان یلدا مبارک
یلدا یعنی: تولد
تولد یه خورشید
خورشید می آد، شب می ره
دنیا می شه روز، سفید
یلدا رو جشن می گیریم
چون غول شب شکست خورد
خورشید خانم با نورش اومد سیاهی رو برد
اینم بخشی کوچکی از کتاب
اتل متل شیرینی
یلدا و شب نشینی
که نفس مامان به مناسبت شب یلدا یاد گرفت.
گرچه به طور کامل نخوند چون با رونیکای خاله در حال بازیگوشی بود
نوشته شده در تاريخ 23:59 | سه شنبه 30 آذر 1395 توسط مامان و بابا
يه روز پاييزي بود یعنی 27 آذر 95
كه شما دخمل خاله های نازنین و بردیم سرزمین عجایب
تا یه روز به یاد ماندنی و شاد به همراه هم داشته باشین
شکر خدا که همین طور شد و کلی بهتون خوش گذشت
ولی امان از دست شما بچه ها که هیچوقت از بازی کردن سیر نمیشین
با اونکه حتی بعضی از اسباب بازیها رو دو بار سوار شدین و دیگه وسيله اي نبود سوار نشین
بازم حاضر نبودین اونجا رو ترک کنین
سپاس بابا حسین واسه این روز قشنگ
نوشته شده در تاريخ 6:41 | يکشنبه 28 آذر 1395 توسط مامان و بابا
سلام دخترم . امروز بيستم آذرماه ، يه روز از روزهاي خداست كه با نعمتش شهرمون رو سفيدپوش كرد . ما هم مثل برف نديده ها از فرصت استفاده كرديم و با اينكه هوا خيلي سرد بود سه تايي پريديم بيرون تا از اين همه زيبايي لذت ببريم . يه كمي برف بازي كرديم و كلي تو برفها دويديم و شعر خونديم و عكس گرفتيم .
نوشته شده در تاريخ 10:45 | شنبه 20 آذر 1395 توسط مامان و بابا
سلام گل دخملی
اینجا هم چهارشنبه 17 آذر 95 است
که مامانی بالاخره قسمت شد دخملی رو در یه روز خیلی سرد پاییزی ببره
کارگاه پخت نان در رستوران وقت شادی
فدات شم مامانی که چقدر مشتاق بودی واسه رفتن، و از صبح هی میپرسیدی کی میریم
پارسا جونم میخواست بیاد ولی متاسفانه به علت سردی هوا نیومد
خلاصه خیلی خوب بود که رفتیم و خیلی بهت خوش گذشت
اول که نان پختی نانوا کوچولو بعدشم رفتی کلی بازی کردی
و منم لذت میبردم از شاد بودن تو
الهی که همیشه شاد و تندرست و موفق باشی عسلم
نوشته شده در تاريخ 8:54 | پنجشنبه 18 آذر 1395 توسط مامان و بابا
ماه تمام من 47 ماهگیت مبارک
3 سال و 11 ماهگیت مبارک
ایمان دارم که قشنگ ترین عشق ، نگاه مهربان خداوند به
بندگانش است پس من تو را به همان نگاه میسپارم
و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا خنده دار است
اینم از یه روز جمعه دوست داشتنی
همانطور که گفتم این روزها خیلی علاقه مند به کیک و شمع فوت کردنی
( البته بیشترش شمع فوت کردن) و هر موقع کیک درست می کنم حتما باید یه شمع روش بذاری و فوت کنی!!!
در نتیجه صبح جمعه یه کیک واسه دخمل 47 ماهمون پختیم
بعدازظهر جمعه ، همراه باباحسین، مامان جون فرخنده و مامان جون قمری رفتیم
حرم مطهر امام رضا (ع)
خیلی عالی بود و به شما هم بسیار خوش گذشت عسلم.
نوشته شده در تاريخ 23:48 | جمعه 12 آذر 1395 توسط مامان و بابا
نفسکم سلام
سه شنبه 2 آذر 95 در یه روز فوق العاده سرد پاییزی من و بابایی تصمیم گرفتیم نازدار و ببریم جایی بازی کنه
و تو این روزای سرد تو خونه حوصلش سر نره.عزیز دلمونی
خلاصه تصمیم گرفتیم بریم سرزمین عجایت الماس شرق
تازه قبل از اینکه بریم کلی واسمون شیرین کاری کردی
اونم خوندن کتاب آشنایی با لوازم برقی از اول تا آخر و از آخر تا اول ( کتابی که تازه واست خریده بودیم)
عشقی مامانی عشق
نوشته شده در تاريخ 8:17 | چهارشنبه 3 آذر 1395 توسط مامان و بابا
سلاااااام گل دخترم
رسیدیم به جمعه 14 آبان 95
یه جمعه زیبای پاییزی که به پیشنهاد بابا حسین به همراه رونیکا و خاله آرزو رفتیم باغ وکیل آباد
تا از این طبیعت پاییزی لذت ببریم و عکسای خوشگل خوشگلم بندازیم.
واقعا خیلی زیبا بود کلی هم بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو و رونیکا که حالا بیشتر از گذشته با هم بازی میکنین و بهم وابسته شدین
در ادامه گزیده ایی از عکساتونو گذاشتم امیدوارم در آینده از دیدن این عکسا لذت ببری
شاااد و تندرست و موفق باشی نفسم
نوشته شده در تاريخ 13:11 | جمعه 28 آبان 1395 توسط مامان و بابا
برچسب : نویسنده : 9shaylin916 بازدید : 324